جدول جو
جدول جو

معنی رجا دادن - جستجوی لغت در جدول جو

رجا دادن
(تَشْ کَ دَ)
امیدوار ساختن. امید بخشیدن. امیدواری دادن:
دلهای دوستان تو خون می شودز خوف
باز از کمال لطف تو دل می دهد رجا.
سعدی
لغت نامه دهخدا
رجا دادن
امید بخشیدن، امیدوار ساختن
تصویری از رجا دادن
تصویر رجا دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جا دادن
تصویر جا دادن
جا کردن، گنجاندن، داخل کردن
چیزی را در جایی قرار دادن، برای کسی جایی معین کردن و او را نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفا دادن
تصویر صفا دادن
زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن، پاک و پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندا دادن
تصویر ندا دادن
آواز دادن، آواز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجال دادن
تصویر مجال دادن
فرصت دادن، وقت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روی دادن
تصویر روی دادن
به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلا دادن
تصویر صلا دادن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)، صلا زدن، صلا گفتن، صلا دردادن
فرهنگ فارسی عمید
(تِ نَ / نِ شُ دَ)
دادن پول به ربا. انجام دادن عمل ربا. ربح گرفتن: ارباء، ربا دادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به ربا و رباخواری و ربا خوردن شود، گرفتن پول و با زیادتی پس دادن. ربح دادن
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
تسلیم شدن و مطیع فرمان گشتن. (ناظم الاطباء). اعتاب. (منتهی الارب). پذیرفتن. قبول کردن. (یادداشت مؤلف). راضی شدن. رضایت دادن. موافقت نمودن: البته رضا نداد که وهنی به جاه وی رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396). تسلیم شدن مر فرمانهای خدا را، و گردن نهادن قضای او را و رضا دادن سختیها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). مناظره که باید کرد بی محابا بکنی که حکم مشاهده ترا باشد آنجا و ما (مسعود) بدانچه تو (حصیری) کنی رضا دهیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211).
و بزرگان رضا ندادند تا آنگاه که او را به زه کمان هلاک کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). اول پادشاهی که به کشتن پدر رضا داد پرویز بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 100).
ولیک تیغ تو هرگز بدین رضا ندهد
که داشته ست همه ساله عار از آتش و آب.
مسعودسعد.
بدانچه حکم تو باشد سپهر گشته مطیع
بدانچه رأی تو بیند سپهر داده رضا.
مسعودسعد.
داده رایان به بندگیش رضا
کرده شاهان به چاکریش اقرار.
مسعودسعد.
رضا دهی به حقیقت که کارم اندر دل
مگر بسر برم این عمر نازنین بمگر.
مسعودسعد.
مده به خود رضای آن که بد کنی بجای آن
که با تو داشت رای آن که نگذرد ز رای تو.
خاقانی.
بر کردن آن عمل رضا داد
سر را به دهان اژدها داد.
نظامی.
رضا دادش که در میدان و در کاخ
نشیند با ملک گستاخ گستاخ.
نظامی.
چنان دیو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ در یوسف افتاده بود.
سعدی (بوستان).
رضا ده به فرمان حق بنده وار
که چون او نبینی خداوندگار.
سعدی (بوستان).
شیخ رضا داد به حکم آنکه اجابت دعوت سنت است. (گلستان).
بجای دوست گرت هرچه در جهان بخشند
رضا مده که متاعی بودحقیر از دوست.
سعدی.
من ببوسی رضادهم ؟! هیهات
نادر است این سخن ز مثل منی.
سعدی.
بجان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را.
سعدی.
رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار نگشاده ست.
حافظ.
- رضا به قضا دادن، رضا به حکم قضا دادن، به قضا و قدر راضی شدن. به خواست و مشیت خداوند تن دادن. (یادداشت مؤلف) : هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه... به قضا رضا دهد. (کلیله و دمنه). و برخردمند واجبست که به قضاهای آسمانی رضا دهد. (کلیله و دمنه). کار من بدان درجه رسید که به قضای آسمانی رضا دادم. (کلیله و دمنه).
رضا به حکم قضا گر دهیم و گر ندهیم
ازین کمند نشاید به شیرمردی رست.
سعدی.
قلم به آمدنی رفت اگر رضا به قضا
دهی وگر ندهی بودنی بخواهدبود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دراهیدن آواز دادن آواز دادن بانگ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا دادن
تصویر غذا دادن
طعام دادن خورانیدن غذا تغذیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطا دادن
تصویر عطا دادن
بخشیدن، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
صلاگفتن صلازدن: فرا خواندن فرا خوانی هلا گفتن آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن، آواز دادن برای طعام، خواندن، طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شرح دادن مطلبی را بیان کردن، بسویی متوجه کردن، یا پشت فرا دادن، پشت کردن فرار کردن یا گوش فرا دادن، نیک گوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرجام دادن
تصویر فرجام دادن
فرجام خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجال دادن
تصویر مجال دادن
زمان دادن پروا دادن فرصت دادن وقت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندا دادن
تصویر ندا دادن
آواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا دادن
تصویر صفا دادن
پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرات دادن
تصویر جرات دادن
یاراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفا دادن
تصویر شفا دادن
چاره کردن درد، تندرست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرجی دادن
تصویر خرجی دادن
دادن پول جهت معاش نفقه دادن باهل بیت، اطعام مردمان در ایام متبرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلا دادن
تصویر جلا دادن
پرداختن پاکیزه کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دادن
تصویر جان دادن
قبض روح شدن، جان سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجر دادن
تصویر زجر دادن
آزار کردن، کتک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاب دادن
تصویر رکاب دادن
پیاله دادن، سواری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصد دادن
تصویر رصد دادن
آشنا به علم ستاره شناسی، منجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجحان دادن
تصویر رجحان دادن
فضیلت نهادن، برتری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
اظهار عقیده کردن، حکم کردن، رای دادن، چاشتن و یچیرنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغا دادن
تصویر دغا دادن
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجه دادن
تصویر درجه دادن
پایه دادن برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا دادن
تصویر رضا دادن
پذیرفتن پروا دادن راضی شدن رضایت دادن قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجات دادن
تصویر نجات دادن
بوختن رستار کردن بژنیدن رهاندن نجات بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا دادن
تصویر رضا دادن
((~. دَ))
راضی شدن، رضایت دادن
فرهنگ فارسی معین